انقلابي هاي عصر ميخي


 

نويسنده: نازيلا ناظمي




 

قيام هاي مردمي ايران باستان
 

بسياري از مفاهيم جامعه شناسي مانند عدالت خواهي؛ ظلم ستيزي؛ تساوي حقوق؛ احترام به حقوق انساني و پايبندي به اصول همزيستي مسالمت آميز، طرح مساله جامعه اي جهاني بدون در نظر گرفتن مرزها و حمايت از همه موجودات کره خاکي (انسان، حيوان، گياه)؛ استفاده از هنر براي بازگو کردن ناگفته هاي اجتماعي و سياسي؛ همه و همه و بسيار پيش از اينها را زاييده دنياي جديد مي دانيم. اما آيا مي توانيد تصور کنيد که ميان جوامع کهن و باستاني چنين مفاهيمي رايج بوده؟ حتي در ايران خودمان بسياري از اين تحولات ريشه در سوابق باستاني و تاريخي ما دارند؟ تشکيل مجلس و عدالتخانه، محدود کردن قدرت سلاطين، مبارزه با استبداد، قيام عليه ظلم و حتي براندازي رژيم مستبد با اتحاد مردمي ستمديده از طريق تشکيل دسته جات مخفي و به اصطلاح زيرزميني بسيار قديمي تر از آن است که مي پنداريم. ميان سرودها و تعاليم به جاي مانده از زرتشت در اوستا، بارها به سخناني برمي خوريم که به روشني و صراحتاً به آزادي انسان و حق او در گزينش راه درست اشاره شده است. در اين تعاليم بارها آمده است که بر تمامي انسان ها لازم و ضروري است که نه تنها زير بار ستم و استبداد حاکمان نروند بلکه بايد در برابر اين فرمانروايان دروغ زن و تبهکار به پا خيزند. در «يسنا» که مهم ترين جزو اوستاست در بخشي از گاتاها درباره فرمانروايان و مردم آمده است که:«بر مردم، شاهان خوب بايستي فرمان رانند و آنان که حکومتشان بد است بازداشته و برکنار شوند...» در اين شماره و شماره بعدي مي خواهيم چند قيام مهم سياسي يا مذهبي در ايران باستان را بررسي کنيم. دو قيام مهم در دوره هخامنشي و دو قيام مهم در دوره ساساني. نخستين قيام، در حقيقت شورش سياسي گئوماته عليه امپراتوري هخامنشي است و ديگري، قيام ها عليه اشغالگران مقدوني.

قيام گئوماته، اولين حرکت انقلابي در ايران
 

در سال 530 قبل از ميلاد، کورش کبير- اولين پادشاه هخامنشي- در طي جنگ عليه ماساژت ها کشته شد. با رسيدن خبر مرگ پادشاه به مقر حکومت در پاسارگاد، حکومت هخامنشيان به دست پادشاهي نه چندان مناسب رسيد.
کمبوجيه يکي از دو پسر کوروش بزرگ بود که از قبل به مقام وليعهدي تعيين شده و در هنگام دور بودن پدرش از مقر حکومت عهده دار مقام نيابت سلطنت بود. پسر ديگر کوروش، برديا آن گونه که يونانيان نوشته اند اسمرديس نام داشت. کمبوجيه هرگز محبوبيت برديا را نداشت و با استفاده از موقعيت فرزند بزرگ توانسته بود جانشيني را تصاحب کند، از نظر شخصيتي تفاوت بسيار با پدرش داشت. غرور، تندخويي، خوار شمردن اقوام تابع و دوري کردن از مردم از خصوصيات او بود. اين ويژگي هايش باعث شد تا شايعات مربوط به ابتلاي وي به بيماري جنون و صرع که خصوصاً پس از عزيمتش به مصر بسيار شايع شده بود، مورد قبول مردم قرار گيرد.
چند سال اول جانشيني کمبوجيه صرف سرکوب اغتشاشاتي شد که در قلمروي تازه تأسيس هخامنشي از سوي ملت هاي تابع و اقوام زيردست شکل گرفته بود.هنگامي که در سال 525 قبل از ميلاد کمبوجيه آماده عزيمت به مصر مي شد، مطمئن بود که در نبودش امکان بروز شورشي بزرگ از سوي برديا وجود خواهد داشت.
شايد به همين دليل بود که بنا به نوشته هرودوت و برخي مورخان ديگر، به جاي آنکه در غيابش برديا را به عنوان نايب السلطنه در پاسارگاد بگذارد، او را با خود به مصر برد تا دور از چشم همه دستور قتل او را صادر کند. اما در کتيبه بيستون که سندي غيرقابل تکذيب است، داريوش صحبتي از همراهي برديا با کمبوجيه در سفر مصر نمي کند و مي نويسد که:«کمبوجيه بردي را بکشت. به مردم معلوم نشد که بردي کشته شده بود. پس از آن کمبوجيه رهسپار مصر شد.»
به هر حال برديا چه در سرزمين مادري و چه رد مصر به قتل رسيده باشد، دليل قتلش ترس کمبوجيه از طغيان و تسلط او بر تاج و تخت بود. اما چگونگي مخفي نگه داشتن اين قتل - يعني پنهان کردن مرگ شاهزاده اي معروف که مورد احترام و توجه مردم بود - بي آنکه حتي نزديکان و سپاهيانش پي به حقيقت امر ببرند، يکي از آن رازهاي تاريخي است که با وجود تحقيقات انجام شده هنوز جاي بررسي دارد. داريوش هم در کتيبه خود به نحوه اين قتل اشاره نمي کند. پس از آن فردي به نام گئوماته، صحبت مي کند که عليه امپراتوري هخامنشي قيام مي کند و اعلام پادشاهي مي کند. کتيبه، بدون اشاره به سابقه خانوادگي يا شغلي او تنها بر مغ بودن گئوماته تأکيد مي کند.
اين ابهامات خود باعث به وجود آمدن اين فرضيه در نزد برخي از مورخان شده که در واقع گئوماته وجود خارجي ندارد و ياغي کشته شده توسط داريوش، همان برديا پسر کوچک کوروش بوده که با استفاده از فرصت در غياب برادرش به تخت نشسته. به هر حال، مرگ مشکوک کمبوجيه در ميانه راه بازگشت به ايران، شايعات و فرضيه هاي بيشتري را در مورد اين قيام و رهبر آن به وجود آورد.
اينکه کمبوجيه با آگاهي از طغيان برديا که از دنيا رفته بود دست به خودکشي زده است و در آخرين لحظات حيات به حقيقت اعتراف کرده و سرکوبي اين غاصب را مي خواهد، خود باعث ابهام بيشتر اين ماجرا مي شود. بدون شک کمبوجيه پيش از خروج از پارس خيال خود را از جانب برديا آسوده کرده است. کتزياس - مورخ يوناني- که گفته هايش با هرودوت مغايرت دارد، در داستان افسانه مانند خود مي نويسد که شاه بعد از کشتن برديا، مغي به نام سفندادات را که بسيار شبيه برادرش، برديا بود به عنوان ساتراپ (استاندار) محل حکومت برديا و به جاي برادر خود معرفي کرد. اين مغ با استفاده از شباهتش به بردياي واقعي مدت پنج سال در ساتراپي هاي شرقي حکومت کرد و سپس به پادشاهي رسيد.
شباهت ظاهري برديا و سفندادات (در واقع همان گئوماته) را شايد بتوانيم تا حدودي بپذيريم اما اين شباهت نمي توانسته تنها عامل موفقيت گئوماته باشد. قتل برديا که به يکي از نزديکان کمبوجيه به نام پرکساسپ نسبت داده مي شود، از سوي او انکار مي شود. مغ ها او را وادار مي کنند تا گئوماته را برديا و برادر پادشاه بنامد ولي او خود را از بالاي برج به زير مي اندازد. پرکساسپ تنها کسي است که از واقعيت ماجرا آگاهي دارد ولي خيلي زود از صحنه کنار گذاشته مي شود. اظهارات داريوش روشن مي کند مردم بدون هيچ ترديدي باور داشتند که برديا بر آنان حکومت مي کند. متأسفانه در کتيبه داريوش آن قدر خلاصه گويي شده است که به جاي روشن شدن حقيقت امر، آن را بيشتر در پرده ابهام فرو مي برد. ما در اينجا بدون هيچ پيشداوري، نقد و تفسير نوشته هاي مورخان يوناني، با قرار دادن اصالت داستان به گفته هاي داريوش و برخي مستندات تاريخي، ماجراي اين قيام يا شورش را با توجه به نقش گئوماته مورد بررسي قرار مي دهيم.

نحوه قيام
 

به هر حال کمبوجيه راهي مصر مي شود و بعد از سه سال دوري از کشور با شنيدن اخباري وحشتناک از ايران، پس از سپردن مصر به سردارش، آرياندس عازم ايران شده و در ميانه راه به شکل مرموزي مي ميرد. داريوش درباره مرگ کمبوجيه مي نويسد که او به دست خود مرد. هرودوت مرگ او را ناشي از تصادفي مي داند که خود باعثش شده است.
سوال اينجاست که اگر کمبوجيه قصد خودکشي داشته قبل از حرکتش اين کار را انجام مي داده و از سويي ديگر خودکشي کردن در اعتقادات ايرانيان هيچ جايي نداشته و سياست تسامح مذهبي پادشاهان هخامنشي دليلي بر عدم پايبندي به اصول اعتقادي آنان نبوده است. کمبوجيه به هر دليلي که مرده باشد، در اصل ماجرا يعني وقوع شورش و تصرف ميراث کوروش بزرگ به دست شخصي غير از جانشين قانوني او تغييري به وجود نمي آورد. داريوش در کتيبه خود غير از گئوماته از مرداني نام مي برد که هر کدام در قسمتي از قلمروي هخامنشي دست به طغان و شورش زده و برخي ادعاي پادشاهي کرده بودند.
در کتيبه داريوس کبير، گئوماته به عنوان مغ ياد مي شود. مغ ها که طايفه اي از مادها بودند، از ديرباز وظيفه نظارت بر اعمال مذهبي مردم و البته پادشاهان را بر عهده داشتند. آنان هميشه جزو طبقات مهم و جداناپذير دستگاه حکوکت بودند و مورد مشورت پادشاهان قرار داشتند. آنها بر تربيت فرزندان شاه نظارت مستقيم مي کردند و به عنوان دين يار سهمي را از خزانه شاهي مي گرفتند. اينکه آيا مغ ها در اين زمان زرتشتيان معتقدي بودند يا بر مذهب و اعتقادات قديمي خود باقي مانده بودند معلوم نيست. گروهي از محققان گئوماته را شاگرد زرتشت معرفي کردند و تلاش او براي به دست آوردن قدرت را به دليل قدرت بخشيدن به دين جديد دانسته اند اما هنوز نمي دانيم معابدي که توسط گئوماته خراب شد و داريوش پس از فروپاشي اين قيام مجدداً اقدام به ساخت آنان کرد، واقعاً نيايشگاهاي زرتشتي بوده يا اينکه گئوماته معابد ساير مذاهب را ويران کرده است. در اين دوران هنوز ايزداني مانند آناهيتا و ميترا مورد احترام بودند. اعتقاد به اين ايزدان ريشه بسيار عميقي در اعتقادات آريايي داشت و چيزي نبود که به محض ورود مذهب جديد از ميان برود. مي دانيم که حتي پدران پادشاهان ساساني محافظان معبد آناهيتا در شهر استخر (نزديک شيراز) بودند. پس اگر گئوماته واقعاً زرتشتي بوده و قصد داشته تا به نوعي در برابر سياست تسامح مذهبي پادشاهان هخامنشي بايستد، بي ترديد آنچه او نابود کرده، زيارتگاه و نيايشگاه هاي همين ايزدان بوده است.
در يسنا 53، در وهيشتواشت گات که از سرودهاي خود زرتشت است، مطلبي وجود دارد که بنا به اعتقاد مورخاني مانند هرتسفلد، دعوت زرتشت به کشتن و براندازي گئوماته است. در قسمتي از اين بخش آمده:«جاي فساد و زوال از آن کسي است که به دين دروغين گرويده است. اين خوارشمرندگان آيين مقدس برآنند که دينداران را پست نمايند و تن آنان را به گناه آلوده است. کجاست نگهبان آيين آن سرور دادگر تا آن را از زندگي و آزادي بي بهره سازد؟» اگر اين مطالب واقعاً در مورد گئوماته گفته شده باشد، پس نمي توانيم او را حامي زرتشت و دين جديد بدانيم. از سوي ديگر داريوش، هرچند نامي از زرتشت در کتيبه خود نمي برد اما در همه حال از اهورا مزدا، خداي يگانه و بزرگ ياد مي کند و او را ياري دهنده خود مي داند. پس گئوماته چگونه مي تواند عليه پادشاهاني قيام کند که پايبند به خداي يگانه زرتشت هستند؟ قدر مسلم آنکه گئوماته حرکتي سياسي در شکلي مذهبي انجام داده است.
او پس از اعلام پادشاهي به نام برديا و استفاده از حق وراثت و خون پادشاهي براي تصاحب قدرت، بلافاصله براي آنکه بتواند هويتش را بهتر پنهان کند، از درباريان و زنان حرم فاصله گرفته، حتي به سران هفت خانواده بزرگ پارسي اجازه ملاقات نمي دهد.
سپس ماليات سه ساله را بر مردم بخشيده و خدمت نظام را لغو مي کند و از اين طريق سعي مي کند تا توده مردم را با خود همراه کند.پس از آن دستور به ويراني معابد و گرفتن مراتع و احشام از مردم مي دهد. داريوش در کتيبه خود مي نويسد هيچ کس از مادي و پارسي نبود که بتواند گئوماته را سرکوب کند و مردم بسيار از او مي ترسيدند.
داريوش دليل ترس مردم را کشتاري مي داند که گئوماته انجام داده بود. ظاهراً او تمامي کساني را که فکر مي کرد قادر به شناسايي او هستند به قتل رسانده و فضايي آميخته با ترس و ترديد را در پارس به وجود آورده بود. طرفدارانش که اکثر از مادها بودند، دليلي براي مخالفت با او نداشتند. هرچه بود آنان توانسته بودند مجدداً بر پارس غلبه کنند. مخالفانش نيز که شايد هنوز با شک و ترديد او را برديا مي دانستند، از ترس مصادره اموال و قتل سکوت کرده بودند. حکومت گئوماته هشت ماه تا يک سال و نيم در ايران ادامه يافت. پس از آن حقيقت امر کشف شده و سران هفت خانواده بزرگ پارسي بر آن شدند تا به کار او پايان دهند. اينان با تشکيل انجمني مخفي تصميم مي گيرند تا بسيار غافلگيرانه به محل اقامت گئوماته حمله کرده، او و اطرافيانش را به قتل برسانند. اعضاي اين انجمن که به هم پيمانان معروف هستند، همگي از پارسي ها و بزرگان هخامنشي بوده و همگي اين امتياز را داشتند تا بتوانند پادشاهي را به دست آورند. داريوش در کتيبه بيستون، آنان را اين گونه معرفي مي کند:
1- ويدفرنا (Vidafarna) پسر وايسپار پارسي.
2- اوتان (Utana) پسر سوخره پارسي.
3- گئوبروُو (Gaubaruva) پسر مردونيه پارسي.
4- ويدرن (Vidarna) پسر بگابين پارسي.
5- بگ بُوخش (Bagabuxsha) پارسي.
6- اردوُمنيش (Ardimanish) پسر وهيوک پارسي.
7- داريوش (Darayvaush) پسر ويشتاسپ پارسي.
داريوش مي نويسد که:«10 روز از ماه (باگ ياديش) گذشته بود. آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آنهايي را که برترين مردان دستيار او بودند کشتم.»
هخامنشيان معمولاً تابستان و اوايل پاييز را در پايتخت تابستاني خود در اکباتان که در قلمروي ماد قرار داشت به سر مي بردند؛ شهر نسايه از شهرهاي معروف و خوش آب و هواي اين منطقه بوده است. طبيعي است که در زمان ياد شده توسط داريوش يعني ماه باگ ياديش که برابر با هفتمين ماه سال يعني مهرماه است، گئوماته در اين منطقه باشد. ظاهراً گئوماته و طرفدارانش به هيچ وجه منتظر چنين سرنوشتي نبودند؛ چرا که داريوش و هم پيمانانش بسيار راحت وارد کاخ محل اقامت او مي شوند و پس از درهم شکستن مقاومت اندکي که از سوي محافظان گئوماته صورت مي گيرد، آنان خود را به گئوماته رسانده، او و تعدادي ديگر از مغ ها را که در کنارش بودند، به قتل مي رسانند.
با قتل گئوماته و نزديکانش، شورايي از بزرگان هخامنشي براي تعيين پادشاه آينده تشکيل مي شود که در نتيجه سلطنت به داريوش از شاخه دوم خاندان هخامنشي يعني فرزندان آريارمنه انتقال مي يابد. داريوش پس از رسيدن به سلطنت بدون تأمل ابتدا تمام قوانين صادره از سوي گئوماته را ملغا اعلام کرده و پس از آن مشغول سروسامان دادن به وضعيت کشور مي شود. به هر حال اين قيام يا شورش هرچه بود و به هر نيتي که انجام شد، به نام اولين شورش و قيام سياسي مذهبي در تاريخ ايران به ثبت رسيد.
منبع: نشريه همشهري دانستنيها شماره 35